نتایج جستجو برای عبارت :

من می روم تا تو چادرت را بر نداری

بسم رب الشهدا
می گویند چادر دست و پا گیر است
راست گفته اند
خیلی جاها چادر قدم های مرا سد کرده است ‌که قدم در مسیر نادرست نگذارم
خیلی جاها دستم را گرفته تا در دره ی هوای نفس و گناه سقوط نکنم
آری چادر دست و پا گیر است
می گویند سیاه است 
آری آنقدر سیاه است و آنقدر سیاهی اش مرا می پوشاند که محو میشم در سیاهی اش 
اما سیاهی اش لوح دلم حفاظی است تا سفید بماند
هرچه می خواهند بگویند برای چادر 
همه اش درست است 
اما جان من است و خاک چادرم
اگر از چادر خاکی ما
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



 
ای مادر ای مادر
 
چادرت را بتکان روزیِ ما را بفرست
ای که روزی دو عالم همه از چادر تو است
 
ای مادر ای مادر
 
من از خاکِ پای تو، سر بر ندارممگر لحظه‌ای که دگر سر ندارم
 
مگیر از سرم؛ سایه‌ی چادرت
حدیث جابری:
چند خطی از خاطرات ناگفته ی جمیله.... 
تیک تاک ... تیک تاک... صدای ضربان قلبم با صدای گذر سنگینِ زمان باهم در می آمیزد تا لحظاتِ پر از استرس زندگی ام را رقم بزند.
باصدای در از جا می پرم....
+جمیله جان... عزیزِمادر... چقدر ماه شدی... ماشاءالله لا حول ولا قوه الا بالله... جانِ مادر! چادرت رو سر کن مهمونا منتظرن. 
ادامه مطلب
آخ مهتاب!کاش یکی از آجرهای خانه‌ات بودم.یا یک مشت خاکِ باغچه‌ات.کاش دستگیره‌ی اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی.کاش چادرت بودم.نه کاش دستهایت بودم..کاش چشمهایت بودم .کاش دلت بودم نه..کاش ریه هایت بودم تا نفسهایت را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری.کاش من تو بودمکاش تو من بودیکاش ما یکی بودیمیک نفر دوتایی..!روی ماه خداوند را ببوسمصطفی مستور@khablog
پالتو پوشیدم کوله رو انداختم رفتم.
همکارم گفت: سروری چادرت کو؟! اشاره کردم به کیفم.
گفت "نمیشه" که. سرت کن.
خنده م گرفته بود. بامزه بود این رفتار از کسی که جلوی خدماتی های آقا گاه و بیگاه روسری و مقنعه ش بر دوشش هست و فقط در برابر مدیران الزام به حجاب رو حس میکنه.
با لبخند رد شدم. "نمیشه" مال سوسن بود و من هنوز فاطمه هستم.
چادرت، بهترین پناه من
پناهی بهتر از این ندارم
 
 
چرا می ترسم ..
از دور شدن از مادرم می ترسم ..
نفس های کم و بیش که به من زندگی دوباره می دن، از مادرم زهراست ..
از اینکه لحظه ای دستم از گوشه چادرش جدا بشه می ترسم
هنوزم، محکم نچسبیدم .. گاهی می رم پِیِ بازیچه ها .. مشغول میشم
 
وقتی که دیدی هر کاری که می کنی، دنیایی یا آخرتی، بازم یادش بودی، و از یادت نبرد مادرت رو 
بدون این مادر داره نگاهت می کنه ..
چه لحظه های شیرینی ..
چند خطی از خاطرات ناگفته ی جمیله.... 
تیک تاک ... تیک تاک... صدای ضربان قلبم با صدای گذر سنگینِ زمان باهم در می آمیزد تا لحظاتِ پر از استرس زندگی ام را رقم بزند.
باصدای در از جا می پرم....+جمیله جان...  جانِ دلم! چادرت رو سر کن مهمونا منتظرن. _ااااام... چششششم مامان.+سفید بخت بشی گل دخترم چادرم را که تحفه ای باارزش از سفر اربعینت بود، سر میکنم و آرام و باوقار باذکرِ زیرلبِ یازهرا"سلام الله علیها " به دنبال مادر راه می افتم... .
ادامه مطلب
 
برای تو که حاضر نیستی در گرمای داغ و طاقت فرسا چادرت را در ازای لذت خنک شدن
معامله کنی و کنار بگذاری.
برای تو می نویسم، برای تو که حاضر نیستی چادرت را با لذت ظاهریِ خوش تیپ شدن،
با لذت دیده شدن و با لذت پوشیدن لباس های تنگ و کوتاه و رنگارنگ عوض کنی.
برای تو می نویسم برای تو که دشواری های پوشیدن چادر را در مدرسه، دانشگاه، محل
کار، کوچه و خیابان تحمل می کنی اما آن را کنار نمی گذاری.
برای تو می نویسم، برای تو که چادرت را به شایستگی در تن خود حفظ می
به زمین تا که رسیدی همه جا زیبا شد
هرچه گل بود شکفت و دل باران وا شد
هر فرشته به تو یک نام بهشتی می داد
آسمان دید که مجموعه ی آن “زهرا” شد
گفت آهسته که خورشید بتابد همه جا
این چنین نام تو اعلام به یک دنیا شد
رسمشان بود عرب ها که به گُل پشت کنند
رحمت آمدنت مژده ی”اعطینا” شد
یک شب آویخته شد چادرت از عرش خدا
عطر رویایی آن قسمت مریم ها شد
عشق هنگام نمازت به تماشا آمد
“وندرین دایره، سرگشته ی پابرجا” شد
روز میلاد شما بود و دلم خواست، غزل
عرض تبریک قش
مومن بودن جسارت میخواهد
اینکه وسط یه عده بی نماز،نماز بخونی !!اینکه وسط یه عده بی حجاب در گرمای تابستون حجاب داشته باشی !!اینکه حد و حدود محرم و نامحرم و رعایت کنی !!اینکه تو فاطمیه مشکى بپوشى و مردم عروسى بگیرن !!اینکه به جاى آهنگ و ترانه ،قرآن گوش کنى !!ناراحت نباش خواهر و برادرم ، دوره آخر الزمان است،به خودت افتخار کن ...تو خاصی ...تو شیعه على هستى ...تو منتظر فرجى ...تو گریه کن حسینى ...نه اُمُّل ...بگذار تمام دنیا بد وبیراهه بگویند!به خودت ...به محاس
 
این روزا همه دنبالِ حالِ خوبند
همه دنبالِ این اند که بفهمند چی حالشون رو خوب می کنه
من هم یکی مثل بقیه
دنبالِ یه حال خوبِ مدام ام
 
به دنبالِ شرابی هستم که مستیِ اون دائمی باشه
البته برای یافتنِ اون شُربِ مدام خیلی نباید خودم رو به زحمت بیندازم
 
لطافتِ چادرت وقتی بین دست ها و چشم هام قرار میگیره
عطر مجهولی که با حضورت در هوای اطرافم استشمام می کنم
طعمِ یه لیوان آب که تو ساقیِ اون باشی
تصویر واقعی و زنده از شمایل دلربای تو روبروی خودم "چهره ب
 
بیمارستان از مجروحین پر شده بود...
حال یکی خیلی بد بود...
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.
من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...
مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...
چادرم در مشتش
این فاطمیه می‌خواهم مادر صدایت کنم. چقدر زیبا مادری میکنی جانم. 
چادرت را بتکان روزی ما را برسان
ای که روزی دو عالم همه از چادر توست
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
سبک شور حضرت زهرا(س)---------------------------هر جایی هستم  زهرا هوامو دارهمیدونم مادر بچه اش و دوس دارهحـتـی دم آخــر  تنـهـام نمی زارهبه فکرمی همه جا مادرعالم ندیده مـثل تو بـهتـرایشاالله که قسمت من شهببـینـمـت  روز  مـحـشـربه ابی انت و امی یازهرا(س)لـطف تـو مـادر  شده شامل حالمنوکرت هستم به خودم من میبالمبا اسم تـو  تـحویـل  میـشه سالمیادم دادن از همون اولاسـم تـو رو بـبـرم مـادروقتی گره به کارم افتاددخیل چادرت بشم مادربه ابی انت و امی یازهرا(س)
 
باد در کوچه سخت می بردت، توده ابر سایبان می شد
ذره ذره بریدی و رفتی، مادرت داشت نصف جان می شد
 
تو که از روزهای رفته عمر هیچ طعم خوشی نفهمیدی
عسل زندگی اگر هم بود، به دهان تو شوکران می شد
 
خواستی بعد از این خودت باشی، پی آزادی دلت رفتی
حیف در چشم تونشانی ها، سمت بیراه را نشان می شد
 
چادرت رفت تا فراموشی، قد کشیدند کفش هایت، بعد
خوشه های بکارت بدنت، آستین آستین عیان می شد
 
چشمت از پشت شیشه دودی، خاطرات گذشته را تف کرد
طبع گرم دهاتیت آرام در تب
به نام خدای مادرِ همه‌ 
فرمود دعای مادر از موانع استجابت عبور می‌کند. 
یا زهرا... چه می‌شود مادرانه دعا کنی؟!
مگر خود شما یادمان نداده بودید "الجار ثم الدار"؟! 
همه‌ی اهل عالم را دعا می‌کنم، اول از همه آخرین پسر شما را... 
همه‌ی عالم را دعا کنید، اما قسم به خاک چادرتان، آخر سر هم ما را...
مادرانه دعایمان کنید... آنچنان که "الهی و ربی" دعا تمام نشده، اجابت شود.
پی‌نوشت:
۱-" انی کنتُ من الظالمین". افسوس.
۲- "انی ظلمت‌ُ نفسی" 
٣- "دود این شهر مرا از نفس
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ حرم حضرت معصومه سلام الله علیها _ شهادت حضرت ۹۸
غم دیدی و غربت چشیدی صبر کردیهجران چشیدی، زجر دیدی صبر کردیاز داغ دوری پدر، قدت کمان شداز غربتِ زندان شنیدی، صبر کردیهر دفعه دلتنگِ رضا جانت که بودی...چون شمعِ گریانی چکیدی، صبر کردیعزم سفر کردی، بلا دیدی در این راهبا شوقِ این که می رسیدی، صبر کردیدر ساوه خویشان را به خون دیدی، بمیرمزهرِ جفا را سر کشیدی، صبر کردیتا شهر قم رفتی به عشاقت رسیدیبینِ مریدان
به نام خدای مادرِ همه‌ 
فرمود دعای مادر از موانع استجابت عبور می‌کند. 
یا زهرا... چه می‌شود مادرانه دعا کنی؟!
مگر خود شما یادمان نداده بودید "الجار ثم الدار"؟! 
همه‌ی اهل عالم را می‌کنم، اول از همه آخرین پسر شما را... 
همه‌ی عالم را کنید، اما قسم به خاک چادرتان، آخر سر هم ما را...
مادرانه دعایمان کنید... آنچنان که "الهی و ربی" دعا تمام نشده، اجابت می‌شود.
پی‌نوشت:
۱-" انی کنتُ من الظالمین". افسوس.
۲- "انی ظلمت‌ُ نفسی" 
٣- "دود این شهر مرا از نفس اندا
به زمین تا که رسیدی همه جا زیبا شد
هرچه گل بود شکفت و دل باران وا شد
هر فرشته به تو یک نام بهشتی می داد
آسمان دید که مجموعه ی آن “زهرا” شد
گفت آهسته که خورشید بتابد همه جا
این چنین نام تو اعلام به یک دنیا شد
رسمشان بود عرب ها که به گُل پشت کنند
رحمت آمدنت مژده ی”اعطینا” شد
یک شب آویخته شد چادرت از عرش خدا
عطر رویایی آن قسمت مریم ها شد
عشق هنگام نمازت به تماشا آمد
“وندرین دایره، سرگشته ی پابرجا” شد
لیلا تقوی
به نام خدای خاک چادرِ مادرها ...
بچه‌ که شیطنت میکند. میگویند مادرش را بیاورد. من خجلم که مادرم بداند چه کار کردم.
خدایا! تو را به مادرم که نه، به خاک چادرش قسم میدهم که ببخشی... 
منِ ره گم کرده‌ی شرمنده قصد برگشتن دارم. نیازمندم به حال و هوای ناب ۱۸ سالگیم... 
اجازه هست؟! 

امانتداری:
 عنوان به گمانم از سید حمیدرضا برقعی
پی‌نوشت:
۱- بی پناه و بی‌کسم مادر پناهم باش
آخرین امید شب های سیاهم باش
منو گریه...
منو زاری...
منو روزای بی‌یاری‌...
فقط دلخوش به
                                                       
ماشالله به حجابت خواهرم
این چادر است که تو را حفظ میکند
این چادر است که منزلت شمس تو را مشخص میکند
این چادر است که برایت تصمیم میگرد
این همان چادر زهراست



    
حاضرم بانو در جلویت احترام نظامی بگذارم
که چه سختی ها میکشی وتحمل میکنی
احترام نظامی :به چادرت
به کمالاتت
به نجابتت
به بودنت (که سرشار از آرامشه)
لیاقت همچین بانویی/مرد خوبه/که با هم یکی باشند
انشالله همه به هم برسند
یا فاطمه
من میروم ولی رسالت زینبی به دوش شما
همسر شهید با اشاره به زمان اعزام شهید مسافر گفت : 
من به ایشان گفتم :
دوری شما برای من سخت است و نمی توانم تحمل کنم.
 ولی او تاکید داشت که می توانید 
و من وقتی پرسیدم چرا میخواهید بروید؟
 با اشاره به فرازی از زیارت عاشورا
بـِاَبی اَنْتَ وَ اُمـــّی
به من گفتند:
 که این فراز را برای من معنی میکنید؟ 
 من هم گفتم : معنایش که مشخص است
یعنی پدر و مادرم به فدایتان
و ایشان گفت : به خاطر همین! 
و چادرم را در دست گرفت و گف
 شهید چادرم را در دست گرفت و گفت به خاطر این چادرت می‌روم تا این چادر محکم‌تر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند.
گفت: من می‌روم ولی رسالت زینبی به دوش شما است.
راوی  همسر شهید
شهیــد سعیـــــد مسافـــــر
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》

خــــــــــندیدورفــــــــــت 
خاطره خوبمون از جمال اینه که همیشه سعی می‌کرد با لبخند از کنار مسایل رد بشه و وقتی قرار شد، ما از سوریه با پرواز اول برگردیم، وسایلمون رو بار کامی
بنام خدا
موضوعی که مطرح میکنم ممکنه دغدغه یه عده ی دیگه ای هم باشه؛ 
واقعیت اینه که من با تمام وجودم عاشق خدا هستم، از وقتی یادمه دختر مذهبی بودم و سعی میکردم توی هر کاری بهترین راهی رو که خدا بهم نشون داده بود رو انتخاب کنم، نه راهی که بقیه فکر میکنن تنها راه درسته و خدا فقط همون یه راه رو نشون داده و هر کسی به غیر از اون راهی رو بره توی گمراهیه محضه. 
توی دنیای من دخترها میتونن چادری باشن و در عین حال کارهای بزرگی انجام بدن، میتونن دختر باشن ا
یکی از تصنیف های زیبای مردمان سرزمین باران مازندران است، در مایه شور نواخته می شود و همانند منظومه طالبا دارای تم داستانی است که ریشه در داستانی عاشقانه و مضمونی افسانه ای دارد و بصورت تصنیف اجرا می شود.
 
 
و داستان آن از این قرار است:در یکی از روستا های مازندران جوانی فقیر زندگی می کرد که چوپان قراری (روزمزد) گوسفندان اهالی محل بود. این جوان عموی ثروتمندی داشت که بیشتر گوسفندان نزد او برای عمویش بود.عمو برای اینکه هم برادر زاده فقیر را کمک ک
امروز حالم بد بود خیلی بد بعد از اینکه درسم تمام شدرفتم بوفه یک خانم اومد طرفم گفت خانم چادرت خاکی شده بزار کمکت تمیزش کنم تعجب کردم بعد غذا گرفتیم رفتیم پشت یک میز نشستیم گفت چکار میکنی رشته ات چیه انگار فرشته بود آمده بود حرفاهایم را بشنود هدایتم کند و برود اسمش هم زهره بود از همسایه هایم گفتم از آزارشان از مسیر سخت رفت و آمدم چه در تهران چه تهران به شهر خودمان خلاصه تمام دردو دلم را گفتم کلی راهنمایی ام کرد و بعد گفت سه ترم است استقامت کن ا
 
مانتویی بی‌آرایش به از چادری با آرایش….
و حجاب آمد تا زینت ها پوشش داده شوند….
که اسلام در برون از خانواده آرایش ندارد...و حجاب آمد تا زیبایی حیا را به رخ کشد، نه زیبایی رخ ات را….و تو باید بدانی که بی حجابِ بی آرایش در این آشفته بازار، خیانتش کمتر است به اسلام تا باحجاب با آرایشی که موجی قوی از خود نماییِ آمیخته با سراب حیا را به همراه دارد….که تو برای مردان حیادوست ملیح تری…
و تو رسما مانکنی در دنیای باحجاب‌ها هستی که هر روز به واسطه علا
امروز حالم بد بود خیلی بد بعد از اینکه درسم را خواندم رفتم بوفه یک خانم اومد طرفم گفت خانم چادرت خاکی شده بزار کمکت تمیزش کنم تعجب کردم بعد غذا گرفتیم رفتیم پشت یک میز نشستیم گفت چکار میکنی رشته ات چیه انگار فرشته بود آمده بود حرفاهایم را بشنود هدایتم کند و برود اسمش هم زهره بود از همسایه هایم گفتم از آزارشان از مسیر سخت رفت و آمدم چه در تهران چه تهران به شهر خودمان خلاصه تمام دردو دلم را گفتم کلی راهنمایی ام کرد و بعد گفت سه ترم است استقامت ک
باید بگم تو سفرم اخیرم به ارومیه و کردستان و باقی شهرهای این دو استان در عین اتفاقاتی بزرگ و کوچیک خوشی های وجود داشت که باعث میشه هر وقت بهش فکر می کنم اینجور تصور کنم که مسافرت بهم خوش گذشت :)
مثلا اون پسرکی که اوائل مسافرت ساکت و آروم بود ولی کم کم سعی کرد یخش رو باز کنه و سر شوخی با همه رو باز کنه تا وقتی که دیگه زیادی پیش رفت و جسور شد و سعی کرد دعوا کنه سر چیزی(!) که میگفت حق با اونه و حق با ماهاست البته . تا اون دختر قدبلندی که سعی میکرد تلفط و
همه داستان از آنجایی شروع شد که جادوی تبسم نگاه آسمانیت دل زمینی مرا لرزاند، نگاهم به لب هایت دوخته شده بود که شاید حرفی بزنی، و مرا از این برزخ گفتن و نگفتن رها کنی، اما تو نیز سکوت را انتخاب کردی، سکوتی که جای مرهم، زخمی بود بر تن رنجور و قلب تیپا خورده ام. نمی دانم در کدامین غروب دلگیر پاییز، در اندیشه چشمانت فنجای چای ام سرد شد، نمی دانم در کدامین سحرگاه سرد زمستان دلسرد از دنیا و آدم هایش دیگر دلگرم نشدم به وعده بهار و اردی بهشت. یادت نمی آ
#غزل_تبری #روح_اله_نظرنژاد_کدخدا #درسوگ_حضرت_زهرا_سته غم جِم شیعه ماتم دارنه بی چَماَتی تیفون ِ، مَلهم دارنه بی چَمته داغ اول بَزو تش، زینبِ دلته اسلی وسّه، زمزم دارنه بی چَممه دل کِندایِ سَر ، دارنه اَلامتمِخْایته* شَرْف ِ پرچم دارنه بی چموَلْاکرده* تِه پهلو سِفتِ مِخْ رهندینه محسن ِ چم دارنه بی چَم ته ریش ریش ِ بسوته چادرِ تشکَمِل زن، کَرب زن، سَمْ دارنه بی چَمتِریجه زَنده تی خون، خاشک ناونهمحرم جِم محرم دارنه بی چَمپِشو بَزّو تی وا، دردهِ
دانلود مداحی مادر مگه چند سالته با نوای حاج محمود کریمی
حاج محمود کریمی مداحی شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)
  فاطمیه 98  
دانلود صوتی نوحه مادر مگه چند سالته آرزوی مردن نکن
  متن مداحی  
مادر مگه چند سالته آرزوی مردن نکنزخم در رو پر و بالته فکر پر کشیدن نکن
دعام اینه که خوب خوب بشیدوباره خونمون و شاد کنیباید بمونی تا یه روز بیادداداش حسنم و دوماد کنیخونه بی تو بی روحهبی تو شب ها تاریکهاز نگاهت معلومهوقت رفتن نزدیکه
مادر مگه چند سالته آرزوی مردن ن
چه کسی گفته چادری ها عطر نمیزنند ؟
.
حتما چادر را خوب نبوئیده است !
چادری ها ...
زیبا ترین عطر های جهان را
در پر چادرشان دارند !
چادر بوی عظمت و بزرگی میدهد ..
یعنی تو با یک #ملکه رو به رو هستی !
چادر بوی اطمینان و امنیت می دهد ..
یعنی فرزند فاطمه(س) در مقابل تو ایستاده است !
یعنی آرامش فکر و ذهن جوانان کشورم
برایم مهم است !
چادر بوی صداقت و وفاداری می دهد !
یعنی زیبایی های من به نام کس دیگری سند خورده است !
چادر بوی حیا و عفت می دهد ..
یعنی نگاه و فکرت را کنت
به نام خدا
- خانم ببخشید من چادر ندارم میشه یه چادر بدین؟
+ دخترم تشریف ببر باب الجواد از دفتر امانات چادر بگیر خوشکلم.
- ممنون.
در راه باب الجواد
یک پیر مرد زائر با غیض :
+عربا حجابشونو رعایت می‌کنن ولی اینا نه...
- حاج آقا دارم میرم چادر بگیرم. 
+ (فریاد می‌زند) تو حرم امام رضا هر طوری دلشون میخواد می‌گردن
- آقای محترم من حجاب دارم فقط چادر ندارم که دارم میرم بگیرم. بعدشم من مسئول اعمال خودم هستم.
+ (همچنان با فریاد) پس امر به معروف و نهی از منکر چی م
خواهی نشوی رسوا،همرنگ حقیقت شو!
اگر برخی در خیابان چادرت را که می بینند مزه پرانی می کننداگر وقتی به تئاتر میروی یا محیط های هنری با نگاهی تمسخر آمیز نگاهت میکننداگر در میهمانی ها مثل بقیه"راحت"نیستیاگر حلال و حرام هنوز برایت مهم است،اگر حق الناس برایت مهم استاگر صدای اذان را که میشنوی،میشتابی به سوی نماز،اگر حتی از خودکار محل کارت ذره ای برای کارهای شخصی ات استفاده نمی کنی،اگر از غم یک انسان حتی اگر آن سر دنیا باشد غمگین میشوی،اگر با همکل
به نام خدایِ مهربان‌مادرم" 
یا فاطمه (سلام الله علیها)! دلم برای سال‌های دوری که دخترت بودم تنگ شده...،
دلم برای هجده سالگی‌ام تنگ شده...،
دلم برای روضه‌ات...،
دلم برای بوسیدن خاک چادرت...، 
دلم برای آنوقت‌هایی که قبل از مادرم به شما (که مادر همه‌ی شیعیانید) می‌گفتم امتحانم را دعا کن، کنکورم را دعا کن، حاجتم را دعا کن و دعایم می‌کردی تنگ شده.
دلم برای گاه و بی‌گاه آمدن در خانه‌تان تنگ شده...
دلم برای ایجاد کردن شباهت‌های خیلی جزئی و ظاهری، بر
خبر قبولی ارشدم روبه بابابزرگ جان دادم می‌فرماد که باید یه کادوی بزرگ واست بگیرم؛ یه کادو با دو دست و دو تا پا
الان دیگه خیالم بابت درس ت راحت شد بعد محرم و صفر میریم خواستگاری واست :/
 
پ.ن1:
حالا من دو ماهی دختر ازکجا پیدا کنم که عاشقش بشم و اهدافمون با هم همسو باشه و بخوایم به عنوان دو یار در کنار هم زندگی رو ادامه بدیم؟
پ.ن2:
من جواب المپیادم(ان‌شاءالله) بیاد بعد بگم دکترام هم اکی شده؛پدربزرگ جان واسه اون قراره چیکار کنه؟
پ.ن3:
قیمه ها چرا تو م
شاید ۲۰ سال پیش کسی به مخیله‌اش هم نمی رسید روزی در خیابانهای شهر، دخترانی را مشاهده کند که آن سالها مردم شاید آنها را در سالن های عروسی هم نمی دیدند... دخترانی بزک کرده با موهای پف کرده و بیرون ریخته و مانتوهایی کوتاه و تنگ و شلوارهایی تنگتر! این روند ۲۰ سال طول کشید تا به اینجا رسید. استعمار و استکبار صبر و حوصله زیادی دارد، بر عکس بعضی از ماها...
 ⬅️اولین کار، گرفتن چادر بود از زنان ما... گفتند چادر حجاب برتر است و می‌شود برتر نبود! بین خوب و
سلام مری مریلین. امیدوارم حالت خوب باشه. امروز از خانم گلر درباره‌ت پرسیدم، گفت که توی دانشگاه آزاد استاد شدی و جز این هیچ خبری ازت نداره. اگه بهم بگن بهترین کادوی تولد عمرت رو از کی گرفتی میگم تو.انگار همین دیروز بود که یه توقع بزرگ از روز تولدم داشتم. کل راهروی مدرسه رو اینور اونور می‌رفتم و هی می‌گفتم: خدایا، چرا کادوی تولدم رو نمیدی؟تقریبا داشت گریه‌م می‌گرفت که نزدیک شدی، همونجور که همه ناظما نزدیک میشن. میان طرفت تا بهت بگن گورتو گم ک
سه چهار ماه پیش در یک صفحه ی مجازی دعایی دیدم منتسب به حضرت زهرا. در لحظه هم به دلم نشست و هم هم زمان ته دلم را به طرز عجیب و غریبی خالی کرد. چند بار خواندمش تا حفظش شوم. تا در وقت مناسب به آن فکر کنم و اگر شد تحقیقی هم در موردش کنم. سه چهار ماه گذشته از آن روز و من اگر چه بعضی روزها آن دعا را در خلوتم برای خودم می خواندم و کمی به آن فکر می کردم اما این مدت نشد در موردش تحقیق کنم. تا امروز.  
که از همان اول صبح که با کابوس های پیاپی از خواب پریدم ، به خ
یاهو
قطار تهران،مشهد سحرگاه به مقصد رسید. هوای مشهد بارانی بود. ابرها آهسته و
کند می باریدند. اما قطرات سرد زمستانی، گرمای پوست را چاک می دادند. مردم چمدان و
کیف به دست پا تند کرده بودند. با هر قدم، خیسی کف ایستگاه خودش را از انتهای کفش
به پشت شلوار و چادر جماعت می رساند. توده های سفید بخار از دهان بیرون می آمد و
لحظه ای بعد در تاریکی و سرما محو می شد. صدای چرخ باربر و گام های تند قاطی شده
بود با افتادن باران روی سنگ سرد سکوها. چند قطار خیس و خاموش
بقیه عجیبن یا من؟ دقیقا من! من و خانواده‌م و تمام اعتقادات عجیب غریبمون!
بعد عروسی داداش ماشینا جا نداشت و من مجبور بودم برم تو ماشین دایی‌جون اینا! حال عروس کشون مگه به بوق بوقش نیست؟ ما نمی‌تونستیم بوق بزنیم چون توی ماشین دوتا روحانی بودن که شأن داشتن. نباید هرکاری رو انجام می‌دادن و خب اون‌موقع برای من یه ذره تحملش سخت بود. حتا بعدا هم که به اون لحظه ها فکر می‌کردم گریه‌م می‌گرفت ولی همینه که هست! آدما باید همون‌جوری که نشون میدن رفتار
عکس دختر چادری برای پروفایل از پشت سر
“عکس دختر چادری برای پروفایل از پشت” در تاریخ امروز با جدیترین و بروزترین عکس های دخترونه خوشگل با چادر (عکس نمایه با پوشش زنانه و دخترانه) از نمای پشت و همچنین پشت سر از بخش آرشیو عکس پروفایل سایت کدتولز در خدمت شما هستیم.
پیشنهاد: تعبیر خواب چادر مشکی زنانه
عکس دختر چادری برای پروفایل از پشت | دختر چادری خوشتیب
شیرین ادا و دلبری با چادر مشکیاز تو چه پنهان، محشری با چادر مشکی
یوسف تو را میدید دست از
خیلی وقت بود منزل ما نیامده بودند. شاید چند سال. از دیدنشان خیلی خوشحال شدم. نسبتی نداریم ولی همسایه های قدیمی گاهی از فامیل نزدیکترند.  ما شاء الله دخترش قدی کشیده بود و خانمی شده بود برای خودش. وقتی گفت کلاس هشتم است باورم نمی شد. حیایش شبیه دهه شصتی ها بود تا دهه هشتادی ها. تا جایی که ما شناخت داشتیم،  پدرش  مرد اهلی نبود. باید به مادرش تحسین می گفتم به خاطر نوع تربیتش. البته اینکه حضرت زهرا سلام الله علیها در خطبه فدکیه عامل پاکدامنی را لقم
داستان کودکانه
در ادامه سایت تفریحی ما قصد داریم برای شما دوستان عزیز داستان کودکانه به صورت داستان کوتاه ارائه دهیم با ما همراه باشید
داستان شعرهای کودکانه
توضیحات کتاب داستان شعر های کودکانه
نویسنده : طاهره طل طاعت ,ناشر: بلور, نوبت چاپ : اول ,تاریخ انتشار :1398 ,امور فنی : موسسه ساقی , چاپ و صحافی : چاپ معراج ,شمارگان : 4000 قیمت :5000 تومان
عروسک
عروسک قشنگم موهاش طلاییه طلایی رنگه پیراهنش قشنگه سرخ و حنایی رنگه عروسک قشنگ خیلی دوسش می دارموقتی
شب خوابم نمی‌بُرد. از صبح که بیدار شدم اضطراب داشتم. نمی‌توانستم غذا بخورم و نگران بودم که اگر گرسنه بمانم بدنم برای کوهنوردی آماده نخواهد بود. به علاوه باید غذا می‌پختم ولی ضربان قلبم بالا بود. با هر سوالی که پدرم می‌پرسید بیشتر نگران می‌شدم. «نمی‌دونم چرا ساعت حرکت 4 بعد از ظهره. کاش همون 5 صبح می‌رفتیم و این نگرانی‌های من تموم می‌شد.» با همه‌ی این‌ها کارهایم را انجام دادم و با اینکه شب قبل حمام رفته بودم، دوباره دوش گرفتم. استوری جلال
شب خوابم نمی‌بُرد. از صبح که بیدار شدم اضطراب داشتم. نمی‌توانستم غذا بخورم و نگران بودم که اگر گرسنه بمانم بدنم برای کوهنوردی آماده نخواهد بود. به علاوه باید غذا می‌پختم ولی ضربان قلبم بالا بود. با هر سوالی که پدرم می‌پرسید بیشتر نگران می‌شدم. «نمی‌دونم چرا ساعت حرکت 4 بعد از ظهره. کاش همون 5 صبح می‌رفتیم و این نگرانی‌های من تموم می‌شد.» با همه‌ی این‌ها کارهایم را انجام دادم و با اینکه شب قبل حمام رفته بودم، دوباره دوش گرفتم. استوری جلال
 
نمای  خیابان-نزدیک غروب
پری با شلوارِ سفید و بلوزِ مشکی با راه
راه کرمی رنگ و یک شال سبک که روی سرش سنگینی میکند عرض خیابان را عبور میکند و
وارد پیاده رو میشود ، چند قدم جلوتر که می آید از نرده های مسجد ، یک آخوند با
بلوز و شلوار و عمامه  سفید می بیند که در
حال سرویس زدن است.
نمای داخلِ حیاط مسجد – نزدیک غروب
دوربین حیاط مسجد را از راست به چپ به سرعت
نشان میدهد و روی زمین والیبال توقف میکند ، بازیکنان حریف آماده ی دریافت سرویس
هستند
حاج آقا سرو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

واژه واژه سطر سطر زندگی مجله سرگرمی تفریحی اکسیرفان